جدول جو
جدول جو

معنی سک جنگ - جستجوی لغت در جدول جو

سک جنگ
نزاع سگان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبک سنگ
تصویر سبک سنگ
سبک وزن، کم وزن، خفیف، کنایه از خوار، کنایه از بی وقار، کنایه از کم قیمت
فرهنگ فارسی عمید
(سَجَ)
سرجیک. سرچیک. در لغت فرس اسدی ص 287 آمده: سرجیک، سرهنگ بود، عنصری (بلخی) گوید:
ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک
پیش دهنت ذره نماید خرچیک’.
استاد هنینگ گوید: سرچیک ’رئیس’ (اشاره به بیت مذکور از عنصری) کلمه ای است مستعار از سغدی، چنانکه شکل پسوند نشان میدهد. بنابراین = سغدی ’سرچیک’. اگر این کلمه چنانکه هرن گفته فارسی میبود در آن صورت ما کلمه ’سرزی’ را داشتیم. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سرهنگ که پیشرو لشکر و سردار سپاه و پهلوان و مبارز باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ سَ)
مرد سبکسار و بی ته و بی وقار و کم قیمت. سبکسر. (آنندراج) (برهان). جلف:
پیری که بسالی سخن خام نگوید
باشد بر او خام و سبک سنگ و سبک سار.
فرخی.
، آنچه یا آنکه وزنش کم باشد. کم وزن. سبک وزن:
چو یاقوت باید سخن بی زبان
سبک سنگ لیکن بهایش گران.
ابوشکور.
لعل با تیغ تو خزف رنگی
کوه با حلم تو سبک سنگی.
نظامی (هفت پیکر ص 30)
لغت نامه دهخدا
(زِ جَ)
سلاح. (دهار) (ترجمان القرآن) ، عدّت. (دهار). رجوع به ساز شود
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ جَ)
آنرا گویند که پهلوانان ولایت به حریف خود گل میفرستند و این بمنزلۀ پیغام طلب جنگ و کشتی است. (آنندراج) :
واضحا باغ وفا طرفه هوایی دارد
هر نهالی که نشاندم گل جنگی برخاست.
ارادتخان واضح (از آنندراج).
و تواند که مراد از گل جنگی همان گل بود که در هندوستان آنرا گدهل به ضم کاف فارسی و فتح دال هندی خوانند و انداختن جنگ در میان مردم از خواص اوست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ سَ)
آن مقدار از آب که آسیاب را به گردش می آورد. (آنندراج). آسیاگرد
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبک سنگ
تصویر سبک سنگ
کم وزن، بیوقار بی تمکین، بی قیمت بی ازر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک رنگ
تصویر یک رنگ
دارای رنگ واحد مقابل دورنگ و رنگارنگ، بی ریا و صمیمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک سنگ
تصویر سبک سنگ
((~. سَ))
بی وقار، بی قیمت
فرهنگ فارسی معین
زندگی نابسامان و بسیار آشفته
فرهنگ گویش مازندرانی
حجمی به اندازه ی یک مشت از هر چیز
فرهنگ گویش مازندرانی
بی ریا، صاف و ساده، صمیمی
فرهنگ گویش مازندرانی
مقدار آبی که یک سنگ آسیاب را بگرداند
فرهنگ گویش مازندرانی
بیماری مهلک و مسری سگان
فرهنگ گویش مازندرانی
همانند رنگ جگر سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی صدای ته حلقی که به هنگام کارهای گروهی در مزارع، هم چون
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگی که با آن اشیای آهنی برنده را تیز کنند، سنگ چاقو تیزکنی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک استخوان گاو و گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
ساق پا
فرهنگ گویش مازندرانی
درگیری سگ ها، درگیری دو درنده
فرهنگ گویش مازندرانی
مقاوم
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که در شکار خوک مأمور است و سگان را در بیرون راندن خوک
فرهنگ گویش مازندرانی